پله ها را قدم زدم. مثل هر شب آمدم بالا. ستاره ها را دیدم. مثل هر شب چشمک میزدن. مثل هر شب به هم لبخند زدیم. در را باز کردم و صورتم را شستم. سرم را بالا آوردم تا آب صورتم را خشک کنم که ناگهان امشب چشمک دیگری دیدم ! مثل ستاره ها سفید بودن. اما کمی زود آمده بودند. قرار نبود به این زودی چشمک بزنند. قرارمون یک دهه دیرتر بود. امشب تک تکشان را شمردم. 32 عدد بودند. همه شان سفید بودند. سفیدی موهای سرم امشب 32 بار چشمک زدند تا سه شب زودتر از سالگرد تولدم یادآوری کنند این 32 سال عمری که گذشت را. دوباره در را باز می کنم و به سمت ستاره ها میروم. امشب با ستاره ها حرف ها دارم …
